تبر روی دوش گذاشتن، عازم بتخانهی درون شدن.
آمدم اینجا بین سیاه و سفید این حروف و صفحه زیرش، بین بالا و پایینش، رو سر نقطهها و منحنیها و خطوط عمودی و کج و افقیش دنبال تو بگردم. تویی که ناگفتهای، توی کاسهی ن جا نمیشوی. از بلندی قامت الف هزاران آسمان بالاتری. از روی سرکش ک لیز میخوری و نمیمانی. گردالی م و ه که مدام غل میخورند و به تو نمیرسند. در همهی اینها هستی و اینها نیستی. مثل آسمانی که از نمیدانم کجا تا نمیدانم کجاتر کشیده شدی، محکم و زیبا ایستاده و گاهی لکه ابری، پرندهای، شیای روی صفحه بینهایتت یک خط موقت میاندازد و میروند اما تو آرام و باوقار، وسیع و نرم در آن نمیدانم کجایی. کجایی عزیزکم؟ گمگشتهی دورم؟ کجایی جان؟
پینوشت: از میان سینهام، از راهروی انتهایی قلبم کسی کوبه در را میکوبد.