سلام مرا از وسط میدان جنگ می‌شنوید. پشت یک صخره داغ کوچک قایم شدم و دارم این نامه را می‌نویسم. جنگ که با که؟ من و یکی از سرسخت‌ترین هیولاهای ساکن کوهستان ترسم. بسیار بزرگ و ترسناک است، شاخ و دم هم دارد، چند سَر، چشم به مقدار کافی دور تا دور سرهایش با یک الگوی نامنظم قرار گرفته، تمام ده بیست تا چشمش هم قرمزاند و در آتش نفسش هم می‌توان خط ذوب آهن راه انداخت. حالا در این هُرم گرما و دود و صدای گرز و سپر و شمشیر آمدم بنویسم یادم باشد که اگر زنده ازین میدان بیرون آمدم یک نفر را استخدام کنم که اگر دوباره به سرم زد که در شلوغ ترین روزهای زندگی اژدها رام کنم با چماق از مدار خارجم کند. [ایموجی یک فرد تکه پاره شده با لبخند مهیب]


برچسب‌ها: خویشکاری, نامه‌ها
+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۲۲ساعت 18:58 نويسنده جادوگر |

قسم به لحظاتی که بالا بردن کرکره و روشن کردن چراغِ دکّان خیال، زهر دنیای زبر و غدار را می‌گیرد. لحظه‌هایی که ناممکن‌ها ممکن می‌شوند. می‌توان با بشکن زدنی میز غذایی چید، دست دراز کرد و از گذر کوه‌ها و اقیانوس‌ها انداخت گردن عزیزی که جسم و روحش هزاران کیلومتر دور از توست و او را یک دل سیر بوسید، آن جایی که می‌توان سوار بر ابرها شد و با باد سلام و علیک کرد. آن لحظاتی که تانک‌ها جز گل شلیک نمی‌کنند و از هواپیمای جنگی جز شعرِ لطیف هیچ چیز دیگری بر سر مردم نمی‌ریزد. دنیایی که ابرقهرمان‌هایش تا آخر قصه دوام بیاورند و بر سیاهی پیروز شوند. قسم به سرزمینِ روشن خیال که با ردای جادوگری‌ام از این قصه‌اش به آن قصه‌اش سفر می‌کنم اما در تمام آن‌ها تو را دوست دارم.


برچسب‌ها: خویشکاری, یادداشت‌های بی پایان, هزار و یک شب
+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۱۵ساعت 20:26 نويسنده جادوگر |

[ گرگِ دهن آلوده‌ی یوسف ندریده ]

سعدی


برچسب‌ها: شاعر میفرماد
+ تاريخ دوشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۰۸ساعت 20:37 نويسنده جادوگر |

پیتزا سلام؛ تو ناز و لذیذی و من تو را دوست دارم، اما کاش بزرگ شوی و خودت یاد بگیری خودت را بپزی و مرا چاق نکنی. پایان پیام.


برچسب‌ها: نامه‌ها, از روزهای سادگی
+ تاريخ چهارشنبه ۱۴۰۲/۰۸/۰۳ساعت 20:5 نويسنده جادوگر |

جنگجویی خسته‌ام بعد از نبردی نابرابر

حسین منزوی


برچسب‌ها: شاعر میفرماد
+ تاريخ سه شنبه ۱۴۰۲/۰۸/۰۲ساعت 13:57 نويسنده جادوگر |